در و مادر



من می دوم تو می دوی

من می ایستم تو می دوی

من می خوابم تو می دوی

می می نشینم تو می دوی

من خسته می شوم تو می دوی

تو لحظه ای هم به من امان نمیدهی.

من، چه به هوش باشم و چه در غفلت تو تنها یک وظیفه داری.

تو من را به پایان خط نزدیک تر می کنی.

به تصویر یک سالگی م که می نگرم، غمی بزرگ همه وجود من را در بر می گیرد.

غمی از جنس خسران. غمی از جنس از دست دادن چیزی گرانبهاتر از قیمتی ترین جواهرات این دنیا.

غمی که همه قلبم را تهی می کند و دردی که درمان ندارد. حس عجیبی بدتر از دلشوره برای چیزی که نمیدانی چیست.

دلشوره را اگر ندانی برای چیست تو را ذوب می کند در خود.

من در کشاکش خوف و رجا حسابی در خوف زندانی شده ام.

خوف از دست دادن سی سال عمری که وقتی به دوروبرت می نگری، می بینی حسابی عقب افتاده ای. عقب افتاده ای از آن جوانی که حس شیرین آغوش فرزند را، حس شیرین آرامش همسر را، حس شیرین مقام را، حس شیرین مدارج علمی را و هزاران حس شیرین دیگر رارها می کند و در وانفسای این دنیای درگیر در جنگ و خونریزی خودش را فدای راهی می کند که دل شیر می خواهد.

و من هنوز درگیر یک سوال بزرگم؛ من کجای این دنیا ایستاده ام؟ آیا اصلا ایستاده ام؟

من در خوابی عمیق فرو رفته ام.

الناس نیام




دختر دومشان هم به دنیا آمده بود. از حس و حال شان نمی گویم که برای همچو منی قابل وصف نیست. پدر که نباشی نمی فهمی عشق به فرزند یعنی چه. مادر که نباشی نمی توانی کلمه "نفس م" را معنی کنی. دایره المعارف های ما بی معرفت تر از آنند که وصف حالات کنند. می خواستند صدای ش کنند ساحره. اولی که "سحر" باشد دومی هم می شود "ساحره" دیگر. بندگان خدا در آن دوران شاهنشاهی فوق فوقش تا چهارم پنجم ابتدایی سواد داشتند و از سر سادگی این نام را برگزیدند. دوستی از سر دلسوزی این نام را برای شان معنا کرد و آن دو ناراحت از خبطی که در پیش بود توبه کرده و نام دیگری برای دختر دلبندشان برگزیدند.

به برکت رشته مان این روزها در بخش اطفال به سر می بریم و هر روز با نام های عجیبی رو به رو می شویم که با مسما نیز می باشند. روزی دختری می آید که همه صدایش می زنند "مانیا" که می شود یک مرحله از بیماری روانی خلقی که ما می گوییم ش اختلال دوقطبی. روز دیگر دختری می آید که صدایش می زنند "ملنا" که ما در پزشکی به مدفوع سیاه قیری با بوی فی می گوییم ملنا که نشان دهنده یک خونریزی در دستگاه گوارش می باشد.

این روزها این سوال ذهنم را بدجور درگیر خود کرده است که چه شده ما را با این همه تغییر. سوادمان بیشتر شده یا روسیاهی مان. و یا اینکه علمی که می آموزیم تک بال است و به جای آن که شوق پرواز مان دهد، یک سر شکسته نصیب مان می کند. به جای آن که چشمان مان را به سوی آسمان بالا ببرد، یک بغل قلاده و زنجیر هدیه مان می کند. گویی در عالم علمی ما می ناب حافظ با شامپاین اشتباه گردیده است. بدجور درگیر شده ام با خود. تک بال پریدن غیرممکن است.

مومن ظاهری نیکو دارد و نامی نیکو. چگونه می شود این نام ها را بر زبان راند.

********************************************************

چه نامی را به زبان می آوریم؟ لحظه مرگ را می گویم.

لحظه ی اول را می گویم. همان لحظه ای که قرار است از شکم دنیا متولد شویم. لحظه ای که این نفس بالاخره نفس راحتی می کشد.

به مرگ می اندیشیم؟. کی و کجا لحظه دیدار ماست؟. مرگ مان چگونه خواهد بود؟.

********************************************************

یا حسین(ع).

در کربلا باشی و لحظه شهادت ت باشد و نام حسین(ع) را بر لبانت جاری نسازی. در رکاب امام ت جنگیده باشی و بر سر زانویش جان ندهی. حبیب ی که از شوق امام ش در کودکی یک بار طعم مرگ را چشید، چگونه در لحظه شهادت ش در جنگی که شیعیان پیمان شکن ش نقض عهد نموده و امام شان را تنها گذاشته و جان و مال و شکم را بر یاری پاره تن رسول ترجیح داده اند، حسین(ع) را فریاد نزند. من و تو چه می دانیم عشق بازی با حسین(ع) یعنی چه. لطفا به تبلت های مان فشار نیاوریم که دیکشنری های امروزی از عشق چیزی نمی فهمند.

در این عصر قطع ارتباطات، اینترنت هم پاسخ درست و درمانی به ما نمی دهد. لطفا لفظ عشق را سرچ نکنید. می ترسم در نتایج Google image تان تصویری از یک خرس عروسکی را بیابید که یک قلب قرمز هم در کنارش لمیده. اینترنت هر روز نفهم تر از دیروز می شود. می ترسم تصویر دخترکی را برای تان به نمایش در آورد که تیر شیطان را در پشت سرش پنهان کرده باشد.  این روزها شیطان به تکنولوژی روی آورده است.

و چه زیباست نام حبیب. او همه عشق ش امام ش بود.


رمز بلیط پرواز در آسمان هشتم از مقصد کربلا، حسین(ع) است. این را همه می دانند و نمی دانند. همه می دانند و نمی دانند. و چه زیبا نام حسین(ع) با آب گره خورده است. همانی که از آسمان نازل می شود.

********************************************************

این روزها ترافیک آسمان زیاد شده. به کبوترها بگویید مراقب باشند که در پره های هواپیما بی بال و پر، بلکه بی سر نگردند. گوینده اخبار هواشناسی می گفت با راه اندازی خط هوایی ایران- آمریکا باید منتظر موج های پراکنده زیادی باشیم. ابرهای سیاه زیادی در راه ند. فارن افرز هم تیتر زد: تحریم ها بالاخره جواب داد، فشار را بیشتر کنید. اوباما هم تایید کرد حرف ش را. شکست مفتضحانه آمریکا در جنگ صفر روزه سوریه به فراموشی سپرده شد و اکبر هاشمی رفسنجانی موسسه fast  را افتتاح کرد که سفارش های شما را در باب خاطره از امام در عرض کمتر از یک دقیقه تحویل می دهد. همچنین پادشاه عربستان در پایان نامه اش به او نوشت:"اخوک عبدا.". دلار گویی فلج شده و تاب برگشت ندارد و رژیم صهیونیستی طی حرکاتی زیرکانه از سوی رئیس جمهور حقوق دان و آقای ظریف به اسرائیل تبدیل شد.

این روزها کمال همنشین در آسمان اثر کرده و ظریف شده بس که ظریف را با خود این سو و آن سو برده است. و چه جالب پاسخ آقای ظریف را در صفحه فیس بوک ش دادند در جواب "نمی دانم وارد ایران شده ام یا نه " که "اگر فیلترینگ فعال است وارد ایران شده ای!".

و چه راحت یک مجری قانون، نقض قانون می کند.

این روزها ورژن های جدید نفاق در راه است. مراقب باشید که برخی به زبان یا حسین می گویند و در دل یا باراک حسین.


دل نامه دهم: حضرت ماه؛ نگویید شکست، بگویید عدم الفتح


media: آمریکا قابل اعتماد نیست


ثقلین: از تو راضی نمی شوند مگر.


ره عشق: شهید یوسف سجودی

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها